08 اردیبهشت 1403 | ١٨ شوّال ١٤٤٥

شناسه: 206168

19 اسفند 1402 11:40

بازدید: 211

دیدگاه: 0

ارسال توسط:

روایت خواندنی از زندگی شهدا؛

همسر شهید کردی گفت: وقتی همسرم می‌خواست به جبهه برود یک اسب چموش از روستای نومل به سمت او تاخت و ناگهان در کنار او آرام گرفت و حسین شروع به نوازشش کرد و اشک از چشمان اسب سرازیر شد.

به گزارش سرویس ایثار و شهادت رادکانا؛ همسر شهید حسین کردی از ماجرای شنیدنی و عجیبِ جبهه رفتن حسین و اسب چموشی که از روستای نومل به سمت او می‌تاخت برایمان تعریف کرد.

حسین بسیار جبهه را دوست داشت و برای دفاع از کشورش هر زمان که احساس می‌کرد در جبهه به او نیاز دارند سریع خودش را به جبهه می‌رساند. 

به گفته همسر شهید حسین کردی؛ وقتی حسین آماده رفتن به جبهه شد دیدم که از دور اسبی که رم کرده بود با سرعت به سمت حسین می‌تاخت وقتی به حسین رسید ناگهان آرام گرفت و ایستاد؛ حسین دست نوازش بر یال او کشید و ناگهان اشک از چشمان اسب سرازیر شد.

حسین رو به من کرد و گفت تا زمانی که صاحب این اسب پیدا نشد این اسب را نزد خودت نگه دار و از او مراقبت کن تا من بیایم.

وقتی حسین از جبهه برگشت، بعد از چند وقت صاحب اسب آمد و او را با خود برد؛ حسین دوباره آماده رفتن به جبهه شد وقتی از منزل بیرون آمد و به سمت خیابان رفت ناگهان دیدم همان اسب شیهه کشان به سمت حسین می‌دود و به دنبال اسب نیز صاحبش دوان دوان می‌آید.

اسب به ناگاه کنار حسین ایستاد و آرام گرفت و حسین دوباره او را آرام آرام نوازش کرد وقتی به چشمانش خیره شدیم دیدیم اسب گریه می‌کند حسین بی‌تاب شد و به صاحب اسب گفت من این اسب را از تو می‌خرم ولی صاحب اسب اصرار داشت که او نان‌آور دو خانواده است و نمی‌توانم اسب را بفروشم؛ حسین رو به صاحب اسب کرد و گفت سید! خیلی مراقب اسب باش و ناگهان حسین همراه با اسب هر دو شروع به گریه کردند.

بعد از مدتی دوباره همسرم برای رفتن به جبهه آماده شد و من به او گفتم حسین جان بس است دیگر، سمهیه جبهه رفتنت پر شده، حسین لبخندی زد و گفت مگر رفتن به جبهه و جهاد در راه خدا سهمیه‌بندی دارد؟ من تا مرز شهادت به جبهه و جنگ خواهم رفت و برای اسلام و کشورم می‌جنگم.

حسین وقتی بی‌تابی و بی‌قراری مرا دید رو به من کرد و گفت: همسرم ثواب تو از من بیشتر است چون من فقط جبهه می‌روم اما تو علاوه بر صبوری، از فرزندانم مراقبت می‌کنی که این کار بسیار سختی است.

در حالی که قاب عکس همسرش را در آغوش گرفته بود و به او نگاه می‌کرد شیطنت خبرنگاری‌ام گل کرد و از او پرسیدم نحوه آشنایی شما با آقا حسین چگونه بود؟ خنده‌ای از ته دل کرد و در حالیکه گونه‌هاش گل انداخته بود لبخندی شیرین زد و با زبانی طنزآلود گفت ما غریب بودیم و آنها کدخدا بودند.

همسر شهید حسین کردی در حالی که لبخند بر لبانش نشسته بود و از خجالت سرش را پایین انداخته بود ادامه داد: من و حسین دو سال همدیگر را می‌خواستیم و بعد از دو سال همسرم پایش را در یک کفش کرده بود و به خانواده‌اش می‌گفت باید برایم به خواستگاری بروید و همانجا باهم عقد کردیم و نتیجه ازدواج ما سه دختر و یک پسر است که الان همگی آنها ازدواج کردند.

همسر شهید حسین کردی ادامه داد: نام همسرم در شناسنامه علی‌اکبر است اما همه او را به نام حسین می‌شناسند حسین بسیار مهربان، خانواده‌دوست، مسجدی و بانماز بود او هیئت را خیلی دوست داشت و همیشه در راهپیمایی‌ها حاضر میشد حسین عاشق جبهه بود و در عملیات‌های شلمچه و کربلای ۵ حضور داشت همسرم کشتی‌گیر بود و مدال برنز هم گرفته بود.

وقتی نحوه شهادت همسرش را از او پرسیدم، لبخند آرامی بر چهره‌اش نشست و گفت: آرزوی همسرم شهادت بود یادم هست خبر شهادت همسرم را از جاری‌ام که اکنون به رحمت خدا رفته است شنیدم وقتی از مسجد به سمت خانه آمدم دیدم حیاط خانه‌مان بسیار شلوغ شده بود و همسنگرهای حسین در حیاط بودند و همانجا فهمیدم که حسین من شهید شده است و به آرزویش رسیده بود.

به گزارش گلستان ما، شهادت یعنی یک انسان به درجه‌ای برسد که برترین و محبوبترین سرمایه زندگی‌اش را فدای هدفی کند که به آن اعتقاد دارد ایثار یعنی از خودگذشتگی و فدایی شدن، این اولین موضعگیری شهداست.

آنچیزی که ما باید به آن افتخار کنیم زنده نگه داشتن رسم و سنت شهادت است درحقیقت بزرگداشت مقام والای شهدا برای آینده کشور یک امر ضروری و حیاتی است.

گزارش: سمیرا رجبی

انتهای خبر/

منبع خبر : رادکانا

نظرات